از این رو آیت الله سبزواری نذر کرد که در شرایطی که خدا اورا از این بیماری شفا دهد، یک دورة بی نقص فقاهتی از احکام شریعت مقدّس بنویسد. در همان شب از خواب برمی خیزد و سوای اینکه از درد و رنج بیماری اش شکوه ای کند و به رغم اصرار خانواده اش به ماندن در خانه، نصف شب عزم رفتن به مسجد سهله تشریفات ترحیم مشهد می کند.
هنگامی روز آن گاه، دکتر اورا معاینه می کند، با شگفتی آحاد می بیند که بیماری از وجود او رخت بربسته و کاملاً شفا یافته میباشد و این، رخداد ای خارق العادّه بود. این گونه بود که مرحوم سبزواری به واسطة وفای به نذری که کرده بود، شروع به نوشتن یک دورة گرانقدر شرعی و استدلالی در سی جلد نمود و آن را «مهذّب الاحکام فی بیان الحلال و الحرام» نام نهاد که این کتاب از جمله موسوعه های فقاهتی تازه میباشد. سیّد حسین فرزند مرحوم آیت الله سبزواری، دربارة پدر بزرگوارش چنین میگوید:
وقتی که نیروهای رژیم قدیمی به شهر نجف اشرف حمله کردند و شهر را با موشک های زمین به زمین بمباران نمودند و مردم به بیرون شهر گریز کردند، پدرم در مسجد سهله بود. به مسجد رفتم تا از فعلا او جویا شوم و از واهمه سلطه و هجمة نیروهای رژیم عملکرد کردم که اورا قانع کرده و از مسجد خارج و به بیرون شهر ببرم. او از من پرسیدند: مردم داراهستند از نجف بیرون میروند؟ گفتم: بله. به خیال شدّت حملات بیرون رفته اند. پدرم در جواب فرمود: در شرایطی که مردم از ولایت امیرالمؤمنین امام علی(ع) بر این شهر با خبر بودند، حتّی از یک وجب از آن عقب نشینی و گریز نمی کردند. پس پدرم توصیه من برای به خروج از شهر را رد کرد و پافشاری نمود که در مسجد سهله بماند.
از این رو آیت الله سبزواری نذر کرد که در شرایطی که خدا اورا از این بیماری شفا دهد، یک دورة بی نقص فقاهتی از احکام شریعت مقدّس بنویسد. در همان شب از خواب برمی خیزد و سوای اینکه از درد و رنج بیماری اش شکوه ای کند و به رغم اصرار خانواده اش به ماندن در خانه، نصف شب عزم رفتن به مسجد سهله تشریفات ترحیم مشهد می کند.
هنگامی روز آن گاه، دکتر اورا معاینه می کند، با شگفتی آحاد می بیند که بیماری از وجود او رخت بربسته و کاملاً شفا یافته میباشد و این، رخداد ای خارق العادّه بود. این گونه بود که مرحوم سبزواری به واسطة وفای به نذری که کرده بود، شروع به نوشتن یک دورة گرانقدر شرعی و استدلالی در سی جلد نمود و آن را «مهذّب الاحکام فی بیان الحلال و الحرام» نام نهاد که این کتاب از جمله موسوعه های فقاهتی تازه میباشد. سیّد حسین فرزند مرحوم آیت الله سبزواری، دربارة پدر بزرگوارش چنین میگوید:
وقتی که نیروهای رژیم قدیمی به شهر نجف اشرف حمله کردند و شهر را با موشک های زمین به زمین بمباران نمودند و مردم به بیرون شهر گریز کردند، پدرم در مسجد سهله بود. به مسجد رفتم تا از فعلا او جویا شوم و از واهمه سلطه و هجمة نیروهای رژیم عملکرد کردم که اورا قانع کرده و از مسجد خارج و به بیرون شهر ببرم. او از من پرسیدند: مردم داراهستند از نجف بیرون میروند؟ گفتم: بله. به خیال شدّت حملات بیرون رفته اند. پدرم در جواب فرمود: در شرایطی که مردم از ولایت امیرالمؤمنین امام علی(ع) بر این شهر با خبر بودند، حتّی از یک وجب از آن عقب نشینی و گریز نمی کردند. پس پدرم توصیه من برای به خروج از شهر را رد کرد و پافشاری نمود که در مسجد سهله بماند.